خاطرات تنها

فقط برای اینکه مغزمو یه جایی خالی کنم....

خاطرات تنها

فقط برای اینکه مغزمو یه جایی خالی کنم....

 نظرت میتونم؟

سرم داره می ترکه

 از درد 

از فکر 

از رو اعصاب رفتن بقیه

...


مغزم

فکرم


 هه ه

اعصابم از همه تون خورده

اندازه ی یه امیبم اگه شعور داشته باشن می فهمن این روزا بدترین روزاست برای من

 من بعید دارم داشته باشن

 می کنم دارم خودمو توی دام بزرگ یه ماهی گیر پرتاب می کنم و خودم دارم مثه یه تیکه گوشت تو دهن یه شیر میرم...

وااااااااای

داره رو اعصابم قدم میزنه و من هنوزم نمی دونم چیکار کنم به نظرت ما مال همیم؟ به نظرت تا اخرشم همین طورین؟ منی که اینجوری بزرگ شدم می تونم اون طوری زندگی کمم؟o_O :-(