خاطرات تنها

فقط برای اینکه مغزمو یه جایی خالی کنم....

خاطرات تنها

فقط برای اینکه مغزمو یه جایی خالی کنم....

جوراب

دوباره امشب حالش بد بود

اینجام ک نیومد

اس مس دادم .گفت بدم میاد جوراب رنگی و کفش چرم ازین ساده ها می پوشی

کلافه میشم.هرچی گفتم جوراب مشکی مال پیرزناست گوش نکرد.

بهش گفتم چشم 

دیگه نمی پوشم

ولی حالم دوباره بد شد

دفتر تنهایی من خیلی خوبه که تو هستی

وگرنه من دق مرگ می شدم

سرم از تجمع این خون های گرم می ترکید

و دست و پام از مور مور شدن خورو می شد