خاطرات تنها

فقط برای اینکه مغزمو یه جایی خالی کنم....

خاطرات تنها

فقط برای اینکه مغزمو یه جایی خالی کنم....

یادم رفت:/

میخواستم یه چیز بنویسم اما یادم رفت://

چیزی که الان یادم میاد این که خدا روشنگر

بعدش حس می کنم خیلیییییییییییی  دست و پا چلفتی شدم

همش میخورم به چیز میزا یا چیزا از دستم میفتن

اونوخ این هم هی دعوام می کنه

اصن انگار ک من بچشم

پایان کار

با این امروز خیلی دپسرده نیستم، ولی دلم میخواد اینو بنویسم:

بیمارستان...✔✘✔


اطاق عمل...✔✘✔


شوک...✔✘✔

 

خط صاف...✔✘✔


شوک...✔✘✔


یه خط صاف...✔✘✔


یه بوق ممتد...✔✘✔


یه ملافه ی سفید...✔✘✔


سردخونه...✔✘✔


قبرستون...✔✘✔


سر خاک...✔✘✔


صدا...✔✘


اشک...✔✘✔


جیغ...✔✘✔


گریه...✔✘✔


پایان شیطنت هام...؟!؟!

آرزوی خیلیا.......

راحتی خیلیا......

خوشحالی خیلیا......

ناراحتیه عزیزام....... 

پ ب سلامتی این روز ک خیلی دور نیست...




واقعا از این متن خیلی خوشم اومد